Friday, December 22, 2006

بردارهای همراستا
 
شرایط بدی رو در نظر بگیر که سه تا بردار غیر هم جهت به گلوت گره خورده ن و کشیده میشن!
اولین کاری که دلت می خواد بکنی، اینه که بشینی رو زمین و زار بزنی...
ولی خب، یه کار هوشمندانه هم میشه کرد:
می تونی فرض کنی حداقل دوتا از این بردارها هم راستا هستن! (هم جهت که نیستن پس مسلما خلاف جهت هم میشن) بردار برایند، یه بردار کوچکتر میشه در همون راستا... جهتش زیاد مهم نیست... مهم اینه که تونستی سه تا بردار رو به دوتا تبدیل کنی! یعنی فشاری که به گلوت میاد رو تا حد زیادی کم کردی! :)
فرض همراستا بودن بردارها، یه فرض غیر ممکن نیست! حتی حالت خاص هم نیست! این فرض رو میشه به سادگی (و با تمرین البته) به واقعیت تحمیل کرد...
خیلی راحته، نگاه کن: مثلا تو امروز هم سرت خیلی درد می کنه، هم دلت به شدت گرفته، هم یه عالمه درس داری برای امتحان! (این مثال خیلی رایجه! حالا عدداش فرق می کنه! گیر نده!) اول فرض کن درس خوندن باعث میشه به گرفتگی دلت (!) زیاد فکر نکنی! یعنی حواستو پرت می کنه و وقت ناله کردن هم برات نمیذاره! حالا فرضتو به واقعیت القا کن! یعنی ذهنت رو آموزش بده که موقع درس خوندن تمرکز کنه! (این سخت ترین قسمت قضیه ست) وقتی واقعیت فرضتو قورت بده، می تونی به "درس خوندن" لبخند بزنی! چون دیگه یه مشکل جدا نیست، بلکه یه راه حله! در حال حاضر، یه بردار کوچک درس خوندن داری (درس خوندن هم سخته خب!) و یه بردار سر درد!
پیچوندن مشکلات از کارای جدیدیه که دارم یاد می گیرم! :)


نسیم

 
|
........................................................................................

Tuesday, December 19, 2006

جای پا
 
خدا هم نمونه سؤالای خودشو داره... فقط عددا رو عوض می کنه!
تا حالا شده حرصت در بیاد که همه جا، یه عالمه جای پا هست...و هیچ حس بکری وجود نداره؟
متفاوت ترین و هیجان انگیزترین (یا غم انگیز ترین) احساست رو همه درک می کنن! (با اینکه لمس نمی کنن)
چه قدر نا امید کننده ست...
.............................
پ.ن1: جالب ترین قسمت ماجرا اینه که همیشه نمونه سؤالا رو داری، همیشه هم می تونی با حرکت انگشتات طرح کلی مسئله رو تو هوا بکشی و تمام راه حل رو به کسایی که ازت کمک می خوان توضیح بدی، ولی سر امتحان... به جواب آخر نمی رسی!
پ.ن 2: یلدا نزدیکه... دلم براش تنگ شده! :) برای آجیل، برای هندونه، برای انار... بیشتر از همه انار...
مثل اینکه فردا تو دانشگاه برنامه ست... نمی دونم بمونم یا نه...
پ.ن 3: کوانتوم سلام! (چشمک!)
حال می کنین من اینجا انرژی درس خوندن بهتون القا می کنماااااا ...و از اونجایی که شماها دی الکتریکین و قطبیده میشین و ضریب گذردهی تون هم، کا اپسیلون صفره ... بی خیال!! حالم به هم خورد! :))


نسیم

 
|
........................................................................................

Thursday, December 07, 2006

آقا درس چی میگه؟
 
می خوام امروز رو روز الکترومغناطیس نام گذاری کنم!! (دو نقطه دی!)
آقا این درسا چه باحال شدن!! فیزیک هم به لیست رشته هایی که دوست دارم ادامه بدم اضافه شده! مطمئن نیستم بتونم بی خیالش بشم...
آزمایشگاه الکترونیک هم خیلی باحاله! از دیود و ترانزیستور و مدار و اینا خیلی خوشم میاد... خوب شد حذفش نکردم! هرچی الکترونیک یاد گرفتم از آزمایشگاه بود! هرچند اونم به خاطر وسایلش بود، نه استادش!! (دو نقطه پی!)
ترم پیش هم خوشحال شدم که نتونستم مکانیکو حذف کنم!
کلا حذف، کار خوبی نیست... باید ادامه داد!
فردا هم که از کلاس برگردم ریاضی فیزیک می خونم که این فصل رو مثل فصل قبل عقب نیفتم! حتی نرفتم برگه مو ببینم! می دونستم بد دادم! فصل بعد رو 20 میشم!! (دو نقطه دییی!)
پریروزسالار اومده میگه نوش جون!! میگم چی؟:)) میگه الکترونیک!
چه پست درسی ای شد!! برم سر اکترو... فعلا"!!
...............................................
راستی روز دانشجو گرامی باد !!!
خواستم بنویسم مبارک! بابام گفت "تبریک نداره... تو این روز سه تا از هم دانشکده ای های ما رو کشتن... جای گلوله هاش هنوز هست...وقتی خواستن جاشونو پاک کنن، دانشجو ها نذاشتن... بنویس گرامی باد!" گفتم چشم :)


نسیم

 
|
........................................................................................

Sunday, December 03, 2006

خدا
 
می خوام به زمان احاطه داشته باشم! سرشار از اطلاعات و قدرت باشم!
دوست دارم خدا باشم!
زود باش!!
...........................
خیلی از پیچیدگی های وجودمو نمی شناسم!
ترسناکه...


نسیم

 
|
........................................................................................

Monday, November 27, 2006

...
 
از بزرگترین لذت های زندگی ام ، اینه که بعد از تاریک شدن هوا پرده ی نارنجی و کرم اتاقمو بکشم، چراغ خواب آباژورشکل قهوه ایم رو روشن کنم و صدای آهنگ رو اونقدر بالا ببرم که کاملا از زندگی جدا شم...
اون وقت تو نور گرم و ملایم اتاق، جلوی آینه ام برقصم :)


نسیم

 
|
........................................................................................

Saturday, November 18, 2006

اسکاچ زندگی!
 
خسته ام... هر روز خسته تر میشم... نه یه آغوش امن برای گریه می خوام، نه دستای گرمی که تسکینم بدن... حتی محیط پر مهر خونه هم جلوی سرمای وجودم کم آورده...
همه جا برفه... سرده... باید راه برم... باید ادامه بدم... مرتب از شدت ضعف به تشنج می افتم... نمی دونم کجا میرم... حتی نمی دونم زنده می مونم یا نه... فقط می دونم باید بمونم... همین جا وسط برف... حتی نباید دنبال یه کلبه ی گرم بگردم... این "باید و نباید" ها از کجا میان؟
به اندازه ی تمام گناهان عمرم دارم تاوان میدم! اینقدر بد بودم؟
دارم شسته میشم... شاید برای اینکه یادش پاک بمونه... و سبز!


نسیم

 
|
........................................................................................

Sunday, November 12, 2006

این سؤال لعنتی...
 
یه بار دیگه صورت مسئله رو نوشتم... چند بارم خوندمش که مطمئن شم چیزی رو از قلم ننداختم...
همه ی اطلاعات رو کلاسه کردم... و بلند بلند برای خودم تکرار کردم...
کمه خدا! اطلاعاتش کمه! حل نمیشه!! :((
دوباره همه چیز رو نوشتم... خوش خط... تمیز... هر چیزی که ممکن بود بهش مربوط باشه رو هم اضافه کردم!
متناقضه! هر خطش با خط بعدی متناقضه! :((
دیگه از دوره کردنش حالم به هم می خوره!
این سؤال لعنتی روزامو خاکستری کرده!
حتی نمی تونم پاکش کنم!!
خسته ام!
کاغذای مچاله شده، مدادای شکسته، یه مغز مستاصل و یه سؤال حل نشده! این، کل ماجراست!
از من نپرس چرا نگاهم دوره!
نپرس چشمام پشت تخته ی کلاس، پشت نوشته های گچی، تو راهرو ها، دنبال چی می گرده!
نپرس چرا هر روز فاصله ام با ماشین جلویی کمتر میشه و ترمزام شدیدتر!
نپرس... فقط یه کاغذ به من بده!
یه مسئله هست که باید حلش کنم!
............................
پ.ن 1: نه می دونی سؤالم چیه! نه می دونی باید از کجا شروع کرد و ادامه داد... حدس هم نزن! فقط رد شو! همین! گازشو بگیر و .... !!
پ.ن 2: کجایی پس تو؟؟؟ تو هم می دونی سؤالم چیه، هم می دونی راه حلش چیه، هم می دونی آخرش کجاست! نمی خوای کمک کنی؟؟؟؟؟؟؟


نسیم

 
|
........................................................................................

Thursday, October 26, 2006

مدل زندگی
 
زندگی، از نظر من، دایره هایی با شعاع های مختلف و به سمت بی نهایت، تو یه فضای کوانتومیه!
هر تغییری که توی عقیده و روشت، و یا مسیرت ایجاد میشه (به هر دلیلی) از دایره ای که روی مسیرش در حرکتی، به سمت دایره ی بیرونی پرتاب میشی! (همیشه به بیرون پرتاب میشی! این به یکسویه بودن زمان مربوطه! و دلیل پیشرفت نیست. یعنی دایره با شعاع بزرگتر الزاما" ارزشمندتر نیست.)
در فضای بین تراز های زندگی(!) نمی فهمی چه اتفاقی می افته! گیج و گمی! توی خلاء گیر می کنی! حتی نفس کشیدن هم سخت میشه! و گاهی غیر ممکن!
من اون وسطم! الکترون های برانگیخته رو درک می کنم!
......................
پ.ن: ممکنه روزی به دایره ای برسیم که ارزش نفس های حبس شده رو داشته باشه؟
شاید به ظاهر بی ربط: سوء تفاهم


نسیم

 
|
........................................................................................

Friday, October 13, 2006

...
 
چه تلخم امشب...


نسیم

 
|
........................................................................................

Sunday, October 08, 2006

لبخند رو باور کن!
 
آدما موظف به پر کردن تنهایی هم نیستن!
سعی می کنم برای هر ذره محبت، قدر شناس باشم...
بر عکس نیوشا، من فکر می کنم خوب بودن مزیت ه!
کسی وظیفه نداره روز منو روشن کنه...
اگه کسی بهم لبخند زد، اگه تنهاییمو پر کرد، اگه باهام صادق بود، همیشه یه آدم خوبه!
حتی اگه یه روز خاطره بشه...
...................
نه من عصبانی نمیشم، فقط بزرگ میشم...
در فاصله ی انگشتام، چیزی جوونه می زنه!
تو عمق نگاهم، چیزی موج می زنه!
زیر پوستم، حس بزرگی جریان داره...
یه حس لطیف...
..................
آدما رو حتی متضاد، حتی بی منطق و خودخواه، باور می کنم! با لبخند! :)


نسیم

 
|
........................................................................................

Saturday, October 07, 2006

بدیهیات
 
داشتم به این فکر می کردم که تصمیماتی که برای زندگی خصوصی مون می گیریم (یعنی تصمیماتی که ظاهرا فقط به خودمون مربوطه و بس!)، گاهی به شدت روی زندگی دیگران تاثیر میذارن! (منظورم فقط آدمای نزدیک نیستن! حتی کسایی که حداقل ارتباط رو باهاشون داریم! و یا حتی کمتر!)
و تو حتی اگه بهترین آدم دنیا باشی، گاهی منافعت (مادی و معنوی و ...) با منافع یه آدم دیگه جور در نمیاد و بهش ضربه می زنی!
می دونم اونقدر بدیهیه که به نظر مسخره میاد!! ولی من گاهی بدیهیات رو بالا میارم! یهو هضمش سنگین میشه!!
به "خوب بودن" زیاد فکر می کنم ... و اینکه واقعا" تعریف یه آدم خوب چیه...
.....................................
پ.ن1 : احتمالا" کمتر از "حداقل"، "هیچی" ه!
پ.ن2: با اینکه اون نوشته رو دوست داشتم، نمی دونم چرا پاکش کردم! حسم گفت این یه بار رو حرف گوش کن شم!! (آره عجیبه! می دونم!)


نسیم

 
|
........................................................................................

Tuesday, October 03, 2006

لبخند بزن!
 
1. میشه دم در رستورانای بسته نشست... میشه تو شبای ابری مهتاب رو تماشا کرد... میشه تو نور قرمز و سبز چراغ های پارک زیبا شد... میشه تو دود قلیون نفس کشید...میشه تو آب رودخونه صدای بلبل شنید... من می دونم که میشه! حتی اگه مجبور باشی با خاطره هات والس برقصی!
2. زندگی کم رنگ شده... و سرد!
3. امروز یه سرویس مدرسه دیدم از این مینی بوسا... آی دلم تنگ شد برای مدرسه و سرویسم و نوشین جون!! (مهماندار سرویسمون بود) دلم می خواد سوار مینی بوس بشم ، شعر بخونم و دست بزنم (و برقصم!) جاده اش هم باید قشنگ باشه، تو مایه های جاده چالوس! تونل هم داشته باشه که جیغ بکشیم...
4. من لحظه ها رو فوت می کنم! برای همین هر ساعتی که می گذره نفسم می گیره!!
5. حس نوشتنم اومد! می نویسم...


نسیم

 
|
........................................................................................

Saturday, August 12, 2006

خلوتی آبی و سپید
 
من خواب دیده ام...
که خاطره ها را می شود میان دفتر نوازش کرد
و یادگاری، بر تنه ی بید مجنون نوشت
من خواب دیده ام...
که لبخند، میان ابرها پرواز می کند
و نگاه، زیر امواج دفن می شود
خلوتی آبی و سپید، که کلاغان را، راهی نیست!
من خواب دیده ام...
که آرزو ها دل به شهاب نمی بندند
خواب هایم بوی یاس می دهند
باورشان می کنم!


نسیم

 
|
........................................................................................

Thursday, August 10, 2006

نرگس
 
اگه بشناسیم تعجب می کنی، ولی نرگس رو می بینم... به خاطر پوپک :((
پریشب سر خاک مامانش گریه می کرد، می گفت: خداااا، منم ببر!!
خدا هم که نمی دونه فیلم چیه! باورش شد، نه نگفت!!
...........................................
نتیجه: با این دوست ما شوخی نکنیا! یه وقت دیدی روش نشد نه بگه!


نسیم

 
|
........................................................................................

Tuesday, August 08, 2006

گرد و خاک
 
گاهی دلم می خواد یه کاری بکنم، یه حرفی بزنم، یه سری گرد و خاک رو فوت کنم، ولی همیشه دلیلی هست برای سکوت، برای سکون، برای "تماشا"ی خاکی که هر روز از پنجره های باز ، به همراه آفتاب و بارون و طراوت و هوای تازه میاد تو و همه چیزو می پوشونه! همیشه دلیلی هست برای اشک، برای لبخند، برای زنده موندن! زنده موندن میون پنجره های باز و نسیم و بارون و خاک!
امروز دلم می خواست کاری بکنم، حرفی بزنم، و یه سری گرد و خاک رو فوت کنم... ولی همیشه دلیلی هست...
...................................................
پ.ن: روز مرد، روز پدر رو به بابا جون خودم و تمام بابا های واقعی و الکی (چشمک!) و همه ی مردا تبریک میگم! :)


نسیم

 
|
........................................................................................

Tuesday, August 01, 2006

از سر ناچاری
 
یه کارایی هست که باید یاد بگیرم...
مثلا" دیدن و نگاه نکردن،
شنیدن و گوش نکردن،
فهمیدن و فکر نکردن،
آخه همیشه که نمیشه کور و کر و احمق بود!


نسیم

 
|
........................................................................................

Sunday, July 30, 2006

...
 
تو خودم بودم که مـشتـشو جلوی صورتم حس کردم:
_ بفرمایید!
دستمو باز کردم، یه مشت آجیل ریخت کف دستم...
کـاش تو همه ی مشت های بسته آجیل بود!


نسیم

 
|
........................................................................................

Tuesday, July 18, 2006

IQ!!
 
یکی از دوستام فیزیک درس می داد، خصوصی! از شاگردش تعریف می کرد:
= خب این سوال از in: 1/p+1/q=1/f حل میشه، حلش کن!
_ این فرمول غلطه!!
= نه، خب من می دونم دیگه! از این فرمول حل میشه! حالا حل کن...
_ مطمئنم فرمولش غلطه!
= ای بابا! برو کتابتو بیار ببینم!
_ ایناها! دیدی گفتم غلطه؟ فرمولش هست in: 1/f=1/p+1/q
= !!!!!!!!!!!!!
............................................................
= ببین! نور از یه محیط که وارد یه محیط دیگه میشه، می شکنه! ... مثلا دیدی گربه، ماهی رو توی آب بالاتر می بینه؟
_ خب کوره دیگه!!
= نه! اگه تو هم ببینیش بالاتر می بینی!
_ امکان نداره!!
= :)) خب... اونو ولش کن! تا حالا رفتی استخر؟ دیدی کف اش بالاتره؟
_ نه! فقط پریدم توش!!
...........................................................
پ.ن: in که می بینید الکی قبل هر فرمول هست، به این دلیله که فرمولا چون انگلیسی اند، قر و قاطی (؟) میشن!! جور دیگه ای بلد نیستم درستش کنم!


نسیم

 
|
........................................................................................

Monday, July 17, 2006

آشنا
 
امروز یه آدم غریبه باعث شد احساس غربت کنم...
دلم خیلی گرفت...شایدم ترسیدم... احساس کردم یه دختر کوچولو ام که داره زیر دست و پای آدم بزرگا له میشه!!
پناه بردم به همه ی گذشته ام... به بوهای آشنا... به دفترچه ی خاطراتم و موسیقی های قدیمی...
حس عجیبی بود! امروز اگه توی یه کشور غریبه بودم، می مردم!! خوبه که اینجام! بین یه عالمه آشنا...


نسیم

 
|
........................................................................................

فال
 
اون شب فال گرفتم، همون شب که چت می کردم، همون شب که ... همین چند شب پیش!
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند......... چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
مشکلی دارم زدانشمند مجلس بازپرس......................توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند


نسیم

 
|
........................................................................................

Friday, July 14, 2006

پرت و پلا!
 
_ خب بچه ها! من فعلا برم...
_ آی ی ی خانوم کجا کجا؟
.......................................
پ.ن 1: پست هایی که به دانشگاه مربوطن (مثل این!)، مسلما" جدید نیستن! یه تابستونه و شوق پوشیدن مانتوهای رنگی و کوتاه و ندیدن اون خانوم دم در! روسری های رنگارنگ به جای مقنعه! هرچند که هردوتاشون خیلی دردسر دارن! (کاش می شد به سرم سنجاقشون کنم!!) و ذوق یه عالمه کار تابستونی ... اصلا" فکرشم نکنین پامیشم میرم دانشگاه!! :))
پ.ن 2: 1شنبه، روز مادره؟! باز من داشت یادم می رفت؟ :( باید یه حرکتی بزنم، یه تقویم درست کنم همه ی مناسبت های مهم رو بنویسم!! خیلی مسخره ست! حتی پیش اومده تولد دوستام هم یادم بره ولی اگه یکی تولد من یادش نباشه، نصفش می کنم!! مشکوک به آلزایمرم! (چشمک)
هرگونه تغییر و اصلاح رو در پ.ن 2 شدیدا" تکذیب می کنم! :))
.......................................
روز مادر خیلی خیلی خیلی مبارک به مامان گل و دوست داشتنی خودم و مامان های ماه شما :)
روز زن مبارک! به من، به تو، به همه ی ماهایی که جنسمون یکیه! زن! کم بها نیست... امروز بهش افتخار می کنم!
(زن، کلمه ی مقابلش دختر نیست، کوچولو!! تا امروز فکر نمی کردم لازم باشه توضیح بدم!)


نسیم

 
|
........................................................................................

Friday, June 30, 2006

ویژه ی جام جهانی!!
 
کی گفته 13 نحسه؟ خیلی هم گوگوله!!! (دو نقطه پی!)
آلمان رفت نیمه نهایی...
اگه آخرش این شبنم منو آلمانی نکرد!!
........................................
پ.ن: برای آخرین بار توضیح میدم که شبنم خواهرمه و از بس عشق آلمان شده و راحت صحبت می کنه، داریم شک می کنیم تو بیمارستان عوضش کرده باشن!!! :))
........................................
ایییییییییول!!!(دو نقطه یه عالمه دییی) پرتغال برد!! ریکاردو فوق العاده بود! از بس جیغ زدم گلوم درد گرفت!!! هیپ هیپ هوراااااااااا
.......................................
نه!! برزیل!! آخه چرا؟؟ :((
.......................................
به همه ی ایتالیایی ها صمیمانه تبریک میگم! :) خیلی بازی جالبی بود! گل هاش هم خیلی قشنگ بود! :) خوب شد شبنم خوابه واگرنه گریه زاری راه می انداخت! خدا کنه فردا که بیدار میشه من خونه نباشم!!
(مرسی از تسلیت هایی که چپ و راست رسید...حتما ابلاغ می کنم!)
همه ی این قضایا به کنار، از تشویق آلمانی ها جدا لذت بردم! آروم اشک ریختن و همچنان کشورشون رو با حرارت تشویق کردن... بی نظیر بود! به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم! چه فرهنگ اصیلی!
باید به شبنم بگم تو ملیتش شک نکنه! (چشمک!)
......................................
با پنالتی بردن تو وقت قانونی خیلی ناجوانمردانه ست!! اه اه!! اصلا خوشم نیومد!! پرتغال!! :((((
نتیجه ای که می گیریم اینه که کشوری که من عاشق زبونش باشم، حتی اگه از تیمش متنفر باشم،همیشه برنده میشه! (دو نقطه دی)
.....................................
بالاخره شانس هم خودش فاکتوریه! ایتالیا قهرمان شد! به نظر من که لیاقتش رو نداشت... بازی فرانسه بهتر بود! ولی خب تبریک! بیشتر ایرانیا دیشب خوشحال شدن! :)
خداحافظی زیدان جدا تلخ بود! :( خیلی ناراحت شدم!
تموم شد! به همین زودی! به همین سادگی!


نسیم

 
|
........................................................................................

فردا...
 
بلوار دانشجو پر از ماشینه...پر از چهره های آرومی که نگرانی و تشویش زیر پوستشون دودو می زنه...
از ماشین پیاده میشم... چندتا نفس عمیق می کشم...باید بتونم لرزش دلمو پنهان کنم... لبخند می زنم... جلوی در اصلی مکث می کنم...شماره ی من.... خب ... دانشکده ی علوم زمین!
میرم تو... اینجا مثل شهره... ترسناکه و غریب... نفس عمیق می کشم... تابلوی رو برو رو نگاه می کنم... باید برم سمت راست...خیابونای دانشگاه پر از نگهبانه...
ازیکیشون کمک می خوام، میگه باید کدوم طرف برم...
بعد از 4 ساعت...دوست دارم خیابونا تا ابد کش بیان تا به دم در نرسم... تا ابد... داره گریه ام می گیره...
از این دانشگاه بدم میاد...
........................................
رشته ام شد فیزیک بهشتی... امروز دوستش دارم... بلوار دانشجو رو...و اون شهر قشنگ روکه بهش تعلق دارم... گوشه گوشه اش برام پر از خاطره ست...
فردا باز هم بلوار من پر از ماشینه... پر از چهره های آرومی که نفس عمیق می کشن
...


نسیم

 
|
........................................................................................

Wednesday, June 28, 2006

خواهرانه!
 
_ نسیم، میشه بپرسم این چه درسیه داری می خونی؟
_ :)) نه نمیشه!
_چرا؟
_ چون بهت مربوط نیست...
_ نسیم!! من دارم یه سوال خواهرانه ازت می پرسم!
_ آره؟؟؟:))))))) .... تنظیم خانواده!


نسیم

 
|
........................................................................................

Thursday, June 15, 2006

همین یه بار... برای دلم...
 
دلم تنگه...
برق رفته... حتی نمی دونم اون حشره ها سبز بودن یا مشکی!
آخه کیف آبیه رو ازم دزدیدن... منم نشستم کف سینما...
کاغذا رو تیکه تیکه می کنم....
شاتل بازه... نور قرمز ماشین جلویی رد می اندازه... دوربینو تکون بده، برقصه...
زمین ترک خورده... 83015 از هرجا... مغناطیس ها تو سرم می کوبن...
کم مونده بود بزنم به درخت... حساب ها تسویه ست؟
می دونستی هر هفته 3،4 تا سه شنبه داره؟ ... بید مجنون گروه فیزیک، هنوز سبزه...
میگه چشماتو ببند... 13 تا یاس سفید می ریزه کف دستم...
مست میشم...
ستاره، ماه، ستاره، شهاب، یاس، ستاره... چشمامو باز نمی کنم....
برق رفته... شمع روشنه...
برق می زنه... نمی تونم چشمامو باز کنم...

اون حشره ها بالاخره چه رنگی بودن؟؟
........................................................
پ.ن 1: می خواستم پیام ها رو غیر فعال کنم، بلد نبودم! حوصله ی گشتن هم ندارم! فرض کنید کامنت دونی بسته ست!!
پ.ن 2: قول میدم دوباره برم تو خط شاد نوشتن! فقط همین یه بار... برای دلم...


نسیم

 
|
........................................................................................

تلخ
 
هیچ چیز درد آورتر از این نیست
که "ببینی" با دیدن چهره ی غمگینت، خوشحال می شوند
و با شنیدن صدای خنده ات، چیزی درونشان می شکند!


نسیم

 
|
........................................................................................

Monday, June 05, 2006

خوبی؟
 
_ سلام چه طوری؟
_ مرسی
_ حالت خوبه؟
_ آره، تو خوبی؟
_ مرسی خوبم، تو چه طوری؟
_ !!!!


نسیم

 
|
........................................................................................

Thursday, June 01, 2006

!!!
 
_ هیچم این طور نیست!
_ آخه بزغاله!!!
_ها؟
..............................
خب چرا وقتی بهت میگن بزغاله جواب میدی؟؟؟؟؟؟؟


نسیم

 
|
........................................................................................

Monday, May 29, 2006

شیش!
 
مهدی فاصله اش از سطل آشغال زیاد بود! از همونجا پاکت آبمیوه اش رو پرت کرد طرف سطل ولی توش نیفتاد... من با یه قیافه ی عاقل اندر سفیه و حرکت سر به نشونه ی تأسف و اینا! با حالت مسخره ای گفتم: آفرین! آفرین!!!
پاکتو از روی زمین برداشتم که بندازمش تو سطل ( که نزدیکم بود) ولی...
توش نیفتاد!!! :(((
لازمه تو ضیح بدم هدفم صرفا" شاد کردن بچه هایی بود که اونجا از خنده ترکیدن؟؟


نسیم

 
|
........................................................................................

Wednesday, May 24, 2006

بدون شرح!
 
رفته بودم عینک آفتابی بخرم...
یه کم که گذشت، نگهبان پاساژ اومد دم در، از آقایی که قبل از من تو مغازه بود پرسید:
_ببخشید آقا، این ماتیز که جلوی در پارکینگه مال شماست؟
_نه... من موسو دارم!!!!
....................................
پ.ن: من که می دونم الان اصل ماجرا رو ول می کنین، می پرسین بالاخره عینک خریدی یا نه!!
نه پیدا نکردم! :(


نسیم

 
|
........................................................................................

Saturday, May 13, 2006

آبی
 
در راستای نوشته ی گلی ...
می خوام تکرار کنم:
" من آسمونم! "
حتی اگه کسایی باشن که آبی بودنو باور نکنن!
............................
پ.ن: می فهمم دوست من ، می فهمم!


نسیم

 
|
........................................................................................

Sunday, April 09, 2006

یک سال گذشت...
 
اولش می گفتم نه! ولی حالا فکر می کنم شاید...
شاید وبلاگ داشتن صرفا" تلاشی برای دیده شدنه!
من می خوام اگه خوشحالم، صدای خنده هامو همه بشنون!
اگه گوشه اتاقم دلم می گیره، همه بدونن!
اگه عصبانی ام، جیغم گوش همه رو کر کنه!
ولی می دونی... یه سال که از جیغ زدن بگذره، بازم شنیده نمیشه!
به قول یه دوست، مثل صدای موج های دریاست که اول می شنوی ولی کم کم موسیقی متن میشن!
می دونی... برای دیده شدن باید "کسی" بود!
تولد این تجربه رو به خودم و همه ی شمایی که همراهش بودین، تبریک میگم! :)
.....................................................
پ.ن1: با تشکر از دوستی که در عین مهربونی، با بدجنسی انتقاد می کنه!

پ.ن 2: تولد دوست کوچولوم که با تولد وبلاگم تو یه روزه هم مبارک :)


نسیم

 
|
........................................................................................

Thursday, April 06, 2006

بید مجنون
 
آری، میوه نداشت
اما سایه اش خنک بود
دوستش داشتم...
.......................
پ.ن: هر بار بید مجنون روبه روی گروه فیزیک رو می بینم دلم می گیره! با برگها و جوانه های سبز روشن،شاداب و دوست داشتنیه!
خیلی دوستش دارم! بدیش اینه که هرچی بیشتر به بهار زل بزنی، تو پاییز دلت بیشتر می گیره!
ولی من همچنان زل می زنم! :)


نسیم

 
|
........................................................................................

Wednesday, April 05, 2006

شب ها
 
شبها تا صبح بیدارم...
گل های رنگارنگ عزیزم را
بر مزارش پرپر می کنم
و اشک می ریزم...


نسیم

 
|
........................................................................................

Tuesday, March 21, 2006

هر روزتان نوروز...
 
بوی باران، بوی سبزه ، بوی خاک،
شاخه های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید،
برگ های سبز بید،
عطر نرگس، رقص باد،
نغمه ی شوق پرستو های شاد،
خلوت گرم کبوتر های مست...
نرم نرمک می رسد اینک بهار،
خوش به حال روزگار!
خوش به حال چشمه ها و دشت ها،
خوش به حال دانه ها و سبزه ها،
خوش به حال غنچه های نیمه باز،
خوش به حال دختر میخک -که می خندد به ناز-
خوش به حال جام لبریز از شراب،
خوش به حال آفتاب...
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه ی رنگین نمی پوشی به کام،
باده ی رنگین نمی بینی به جام،
نقل و سبزه در میان سفره نیست،
جامت -از آن می که می باید- تهی ست،
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم!
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب!
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار!
گر نکوبی شیشه ی غم را به سنگ،
هفت رنگش می شود هفتاد رنگ!
...............................................
پ.ن 1: خوش به حال فریدون مشیری! اینجاست که آدم به یه شاعر حسودیش میشه!! :)
پ.ن 2: سال نو خیلی خیلی مبارک ! رقصان با نسیم و مست از آفتاب، سرسبز و بهاری باشید :)


نسیم

 
|
........................................................................................

Saturday, March 18, 2006

بدون مناسبت
 
با اینکه این تعطیلی کوتاه کمکم کرد بدون تعصب به وبلاگم نگاه کنم و بفهمم محو شدنش به هیچ جای دنیا لطمه نمی زنه، آپدیت می کنم ...
نه به خاطر عید، نه دلخوری، نه دلتنگی... فقط به این خاطرکه اگه کسی به وبلاگم سر زد و منتظر تغییر بود، بدونه برام با ارزشه... همین!


نسیم

 
|
........................................................................................

Saturday, March 04, 2006

فعلا"...
 
به علت سوء برداشت، این وبلاگ تا اطلاع ثانوی تعطیل می باشد!!
............................
پ.ن1: سوء برداشت یعنی ناراحت کردن دوستان، بی غرض! یعنی من نمی تونم منظورمو درست برسونم! یعنی.. همین!
پ.ن2: خونه مونو دوست دارم...
هر زخمی -سطحی یا عمیق- خسته و نا امیدم کنه، مرهمش همینجاست...
لبخند های بدون شرط، آغوش های همیشه امن، دست های همیشه گرم!
پ.ن3:در حال حاضر بزرگترین آرزوم یه تابستونه... بدون واحد تابستونی، بدون اینترنت، بدون موبایل، بدون هیاهو، با چشمهای بسته و نفس های عمیق...


نسیم

 
|
........................................................................................

Tuesday, February 28, 2006

آفتاب
 
دیروز یه مهمون کوچولو در زد و گفت:
ببخشید، شما آفتاب دارین؟؟


نسیم

 
|
........................................................................................

Sunday, February 19, 2006

تراژدی تضاد!
 
اینکه می تونم تصمیمی بگیرم و بهش عمل کنم "فقط" نشون میده که عقلم کار می کنه،
متاسفانه به این معنی نیست که احساسم از کار افتاده!!
گاهی یه تصمیم جدی می گیرم، بعدش روزها و هفته ها عذاب می کشم...


نسیم

 
|
........................................................................................

Friday, February 17, 2006

پازل هزار قطعه ی یونیسف!
 
میشه رو خرابه های هر خونه ای، خونه ساخت...
میشه رو شونه ی آدما پله کار گذاشت...
میشه به پازل های ساخته شده لگد زد...
میشه شعار داد...
ولی
هر کاری شدنی باشه، باید کرد؟؟


نسیم

 
|
........................................................................................

Saturday, February 11, 2006

آخرین روز تعطیلات (؟!)
 
امروز رفتم کلکچال...
_هوا عالی، آسمون آبی و آفتابی،کوه زیبا و پر برف،آبِ چشمه ها خنک و زلال، زندگی ساده و خالی از تظاهر بود! :)
_بیشتر مسیر رو باید از توی یخ و برف می رفتیم. زمین لیز بود و راه رفتن مشکل! حدود یک ساعت مونده به پناهگاه خسته شدم و به نفس نفس افتادم... یه آقایی از کنارم رد شد، گفت: تلاش کن! ( از اونجایی که "تلاش" بحث داغ روزه) حسابی کم آوردم!!
_نیمرو و لوبیا تو رستورانِ مجهزِ! پناهگاه (بعد از کلی پله ی رو به بالا که تا لحظه ی آخر نفس آدمو می گیرن!) حسابی چسبید! (آش نداشت!! واقعا" که!)یخ شکن هم خریدیم ، در نتیجه تو مسیر برگشت همه ی قدم ها تحت کنترل بود! خیلی حال داد ! :)
من عاشق کوهم... و اون همه منظره ی بکر دوست داشتنی!
از اونجایی که همه آخر نوشته هاشون نتیجه گیری دارن، منم بازی! :
تنیجه گیری ورزشی: یخ شکن، دوستت داریم!!
نتیجه گیری عرفانی: اون آقاهه، یه نشونه بود...
نتیجه گیری فلسفی: اگه با تردید قدم برداری، لیز می خوری


نسیم

 
|
........................................................................................

Monday, February 06, 2006

سزاست...
 
نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست .............. وگرنه بر درخت تر، کسی تبر نمی زند


نسیم

 
|
........................................................................................

Sunday, February 05, 2006

شما؟
 
من
یک
روح
هستم


نسیم

 
|
........................................................................................

Saturday, February 04, 2006

...
 
از اونجایی که الان به اندازه ی نفس کشیدن به نوشتن احتیاج دارم، چیزی نمی نویسم...
....................................
پ.ن: نمی دونم این نوشته چرا یهو نابود شد!! مجبور شدم دوباره بذارمش!! از همه ی کسایی که کامنت گذاشته بودن (آرش و علی وجوجو و امین و گلی ...) خیلی خیلی ممنون! و ببخشید :(


نسیم

 
|
........................................................................................

Sunday, January 29, 2006

چای داغ
 
گاهی ترک بر می دارم، مثل لیوان سردی که درونش چای داغ بریزند...
پ.ن: چرت می گویند! ماهی را هر وقت از آب بگیری، تازه نیست!!


نسیم

 
|
........................................................................................

Wednesday, January 25, 2006

...
 
اینکه آدم تو بزرگیش بچه باشه، خیلی بهتر از اینه که تو بچگیش بزرگ باشه...


نسیم

 
|
........................................................................................

Wednesday, January 11, 2006

قاب خالی
 
می دونی "بین اذان صبح و ظهر" یهو 17 رکعت نماز خوندن، مثل چیه؟
مثل وصل شدن به اینترنت ساعت 4 صبحه!
مثل غلت زدن تو برف وسط تابستونه!
مثل آویزون کردن یه قاب خالی و یه عکس بدون قاب به دیواره!
مثل روزای منه! مثل منه!!


نسیم

 
|
........................................................................................

Tuesday, January 10, 2006

تهوع!
 
به عنوان آخرین خواهش:
یه کاسه به من بده! همین!


نسیم

 
|
........................................................................................

Monday, January 09, 2006

...
 
یادمه تو یه وبلاگ خونده بودم:
"نمی شود گازی به سیب بزنی و بعد منتظر طعم گلابی در دهانت باشی..."


نسیم

 
|
........................................................................................

Home