Thursday, October 26, 2006

مدل زندگی
 
زندگی، از نظر من، دایره هایی با شعاع های مختلف و به سمت بی نهایت، تو یه فضای کوانتومیه!
هر تغییری که توی عقیده و روشت، و یا مسیرت ایجاد میشه (به هر دلیلی) از دایره ای که روی مسیرش در حرکتی، به سمت دایره ی بیرونی پرتاب میشی! (همیشه به بیرون پرتاب میشی! این به یکسویه بودن زمان مربوطه! و دلیل پیشرفت نیست. یعنی دایره با شعاع بزرگتر الزاما" ارزشمندتر نیست.)
در فضای بین تراز های زندگی(!) نمی فهمی چه اتفاقی می افته! گیج و گمی! توی خلاء گیر می کنی! حتی نفس کشیدن هم سخت میشه! و گاهی غیر ممکن!
من اون وسطم! الکترون های برانگیخته رو درک می کنم!
......................
پ.ن: ممکنه روزی به دایره ای برسیم که ارزش نفس های حبس شده رو داشته باشه؟
شاید به ظاهر بی ربط: سوء تفاهم


نسیم

 
|
........................................................................................

Friday, October 13, 2006

...
 
چه تلخم امشب...


نسیم

 
|
........................................................................................

Sunday, October 08, 2006

لبخند رو باور کن!
 
آدما موظف به پر کردن تنهایی هم نیستن!
سعی می کنم برای هر ذره محبت، قدر شناس باشم...
بر عکس نیوشا، من فکر می کنم خوب بودن مزیت ه!
کسی وظیفه نداره روز منو روشن کنه...
اگه کسی بهم لبخند زد، اگه تنهاییمو پر کرد، اگه باهام صادق بود، همیشه یه آدم خوبه!
حتی اگه یه روز خاطره بشه...
...................
نه من عصبانی نمیشم، فقط بزرگ میشم...
در فاصله ی انگشتام، چیزی جوونه می زنه!
تو عمق نگاهم، چیزی موج می زنه!
زیر پوستم، حس بزرگی جریان داره...
یه حس لطیف...
..................
آدما رو حتی متضاد، حتی بی منطق و خودخواه، باور می کنم! با لبخند! :)


نسیم

 
|
........................................................................................

Saturday, October 07, 2006

بدیهیات
 
داشتم به این فکر می کردم که تصمیماتی که برای زندگی خصوصی مون می گیریم (یعنی تصمیماتی که ظاهرا فقط به خودمون مربوطه و بس!)، گاهی به شدت روی زندگی دیگران تاثیر میذارن! (منظورم فقط آدمای نزدیک نیستن! حتی کسایی که حداقل ارتباط رو باهاشون داریم! و یا حتی کمتر!)
و تو حتی اگه بهترین آدم دنیا باشی، گاهی منافعت (مادی و معنوی و ...) با منافع یه آدم دیگه جور در نمیاد و بهش ضربه می زنی!
می دونم اونقدر بدیهیه که به نظر مسخره میاد!! ولی من گاهی بدیهیات رو بالا میارم! یهو هضمش سنگین میشه!!
به "خوب بودن" زیاد فکر می کنم ... و اینکه واقعا" تعریف یه آدم خوب چیه...
.....................................
پ.ن1 : احتمالا" کمتر از "حداقل"، "هیچی" ه!
پ.ن2: با اینکه اون نوشته رو دوست داشتم، نمی دونم چرا پاکش کردم! حسم گفت این یه بار رو حرف گوش کن شم!! (آره عجیبه! می دونم!)


نسیم

 
|
........................................................................................

Tuesday, October 03, 2006

لبخند بزن!
 
1. میشه دم در رستورانای بسته نشست... میشه تو شبای ابری مهتاب رو تماشا کرد... میشه تو نور قرمز و سبز چراغ های پارک زیبا شد... میشه تو دود قلیون نفس کشید...میشه تو آب رودخونه صدای بلبل شنید... من می دونم که میشه! حتی اگه مجبور باشی با خاطره هات والس برقصی!
2. زندگی کم رنگ شده... و سرد!
3. امروز یه سرویس مدرسه دیدم از این مینی بوسا... آی دلم تنگ شد برای مدرسه و سرویسم و نوشین جون!! (مهماندار سرویسمون بود) دلم می خواد سوار مینی بوس بشم ، شعر بخونم و دست بزنم (و برقصم!) جاده اش هم باید قشنگ باشه، تو مایه های جاده چالوس! تونل هم داشته باشه که جیغ بکشیم...
4. من لحظه ها رو فوت می کنم! برای همین هر ساعتی که می گذره نفسم می گیره!!
5. حس نوشتنم اومد! می نویسم...


نسیم

 
|
........................................................................................

Home