Friday, December 30, 2005

برنامه ریزی!
 
برنامه ریزی نزدیکای امتحان دیدنیه:
شب امتحان ریاضی فیزیک می گفتم: این صفحه رو که نمی فهمم! باشه فردا صبح تو ماشین! ... این قسمتو هم موقع مسواک زدن دوره می کنم!! :))
قبل از امتحان زبان هم با جوانه درس می خوندیم:
من: خب الان که ساعت 10 ه، تا 10:30 همه ی درس 6 رو می خونیم!
جوانه: باشه، تا یه ربع به 11 هم تمریناشو حل می کنیم!
من: آره،بعدشم تو راه تا کلاس درس 2 رو تموم می کنیم!
بعد هم تو 5 دقیقه همه شونو دوره می کنیم!! :))))


نسیم

 
|
........................................................................................

Monday, December 26, 2005

سرد،خیس،غریب!
 
هنوز سردمه... از سرمای دیشب!
هنوز از مژه هام آب می چکه... از بارون دیشب!
هنوز چشمام می سوزه... از سوز هوای غریب دیشب!
چرا بند نمیاد؟؟ چرا تموم نمیشه؟؟ من سردمه!
سردمه!!


نسیم

 
|
........................................................................................

Friday, December 16, 2005

سیلی!
 
یه بچه ی بهانه گیر که مشتش پراز شیرینی و شکلاته، با این حال اونقدر برای یه بستنی شکلاتی گریه می کنه که فرصت لذت بردن از شیرینی ها رو به خودش نمیده، چی لازم داره؟؟ سیلی!
.......
من حالم خیلی خوبه! زندگی به شدت زیباست! شهید بهشتی یه باغ با صفاست! (شوخی کردم!!) ریاضی فیزیک درس شیرینیه! (آره؟) دوستای خوب فوق العاده اند! :)


نسیم

 
|
........................................................................................

Friday, December 09, 2005

عصر جمعه...
 
دلم می گیرد از بودن
میان خالی و واهی
تعجب می کنم گاهی
از عادت های تکراری...
از اینکه باز می خندم
به وقت غربت و خواری!
نگاهی می کنم غمگین
به این "من"، آنچه اینک هست
به اینکه آرزوهایم
_همانند شفق، ناگه_
چه راحت به افق پیوست!
***
حسادت می کنم هر روز
به آنکه شعر می گوید
به آنکه حرف و دردش را
به شعرش...
یا به اشکش...
یا به یک رهگذر خسته...
چه ساده، راست می گوید!
چه ساده اشک می ریزد!
چه ساده پاک می بازد!
***
دلم می گیرد هر جمعه
برای دوست، دلتنگم
ولی حتی نمی خواهم
به آواز قناری ها،
به قلب روشن خورشید،
به پرواز رهای باد،
به نبض رود، دل بندم!
نمی خواهم برای لحظه ای حتی،
به عادتها بپیوندم!


نسیم

 
|
........................................................................................

Friday, December 02, 2005

کمک!
 
یه دوستی صد سال پیش به من تذکر داد که کامنتای نوشته های اولم دارن پاک میشن! منم رفتم دیدم راست میگه! ولی هی یادم رفت... تا الان که یه دور کامل وبلاگمو خوندم! (خیلی دوستش دارم!)
کامنتام دارن پاک میشن! :(( بدین وسیله از یه اینکاره تقاضا میشه بهم یاد بده چه طوری بایگانی شون کنم!
با تشکر...


نسیم

 
|
........................................................................................

Home