Friday, December 22, 2006

بردارهای همراستا
 
شرایط بدی رو در نظر بگیر که سه تا بردار غیر هم جهت به گلوت گره خورده ن و کشیده میشن!
اولین کاری که دلت می خواد بکنی، اینه که بشینی رو زمین و زار بزنی...
ولی خب، یه کار هوشمندانه هم میشه کرد:
می تونی فرض کنی حداقل دوتا از این بردارها هم راستا هستن! (هم جهت که نیستن پس مسلما خلاف جهت هم میشن) بردار برایند، یه بردار کوچکتر میشه در همون راستا... جهتش زیاد مهم نیست... مهم اینه که تونستی سه تا بردار رو به دوتا تبدیل کنی! یعنی فشاری که به گلوت میاد رو تا حد زیادی کم کردی! :)
فرض همراستا بودن بردارها، یه فرض غیر ممکن نیست! حتی حالت خاص هم نیست! این فرض رو میشه به سادگی (و با تمرین البته) به واقعیت تحمیل کرد...
خیلی راحته، نگاه کن: مثلا تو امروز هم سرت خیلی درد می کنه، هم دلت به شدت گرفته، هم یه عالمه درس داری برای امتحان! (این مثال خیلی رایجه! حالا عدداش فرق می کنه! گیر نده!) اول فرض کن درس خوندن باعث میشه به گرفتگی دلت (!) زیاد فکر نکنی! یعنی حواستو پرت می کنه و وقت ناله کردن هم برات نمیذاره! حالا فرضتو به واقعیت القا کن! یعنی ذهنت رو آموزش بده که موقع درس خوندن تمرکز کنه! (این سخت ترین قسمت قضیه ست) وقتی واقعیت فرضتو قورت بده، می تونی به "درس خوندن" لبخند بزنی! چون دیگه یه مشکل جدا نیست، بلکه یه راه حله! در حال حاضر، یه بردار کوچک درس خوندن داری (درس خوندن هم سخته خب!) و یه بردار سر درد!
پیچوندن مشکلات از کارای جدیدیه که دارم یاد می گیرم! :)


نسیم

 
|
........................................................................................

Tuesday, December 19, 2006

جای پا
 
خدا هم نمونه سؤالای خودشو داره... فقط عددا رو عوض می کنه!
تا حالا شده حرصت در بیاد که همه جا، یه عالمه جای پا هست...و هیچ حس بکری وجود نداره؟
متفاوت ترین و هیجان انگیزترین (یا غم انگیز ترین) احساست رو همه درک می کنن! (با اینکه لمس نمی کنن)
چه قدر نا امید کننده ست...
.............................
پ.ن1: جالب ترین قسمت ماجرا اینه که همیشه نمونه سؤالا رو داری، همیشه هم می تونی با حرکت انگشتات طرح کلی مسئله رو تو هوا بکشی و تمام راه حل رو به کسایی که ازت کمک می خوان توضیح بدی، ولی سر امتحان... به جواب آخر نمی رسی!
پ.ن 2: یلدا نزدیکه... دلم براش تنگ شده! :) برای آجیل، برای هندونه، برای انار... بیشتر از همه انار...
مثل اینکه فردا تو دانشگاه برنامه ست... نمی دونم بمونم یا نه...
پ.ن 3: کوانتوم سلام! (چشمک!)
حال می کنین من اینجا انرژی درس خوندن بهتون القا می کنماااااا ...و از اونجایی که شماها دی الکتریکین و قطبیده میشین و ضریب گذردهی تون هم، کا اپسیلون صفره ... بی خیال!! حالم به هم خورد! :))


نسیم

 
|
........................................................................................

Thursday, December 07, 2006

آقا درس چی میگه؟
 
می خوام امروز رو روز الکترومغناطیس نام گذاری کنم!! (دو نقطه دی!)
آقا این درسا چه باحال شدن!! فیزیک هم به لیست رشته هایی که دوست دارم ادامه بدم اضافه شده! مطمئن نیستم بتونم بی خیالش بشم...
آزمایشگاه الکترونیک هم خیلی باحاله! از دیود و ترانزیستور و مدار و اینا خیلی خوشم میاد... خوب شد حذفش نکردم! هرچی الکترونیک یاد گرفتم از آزمایشگاه بود! هرچند اونم به خاطر وسایلش بود، نه استادش!! (دو نقطه پی!)
ترم پیش هم خوشحال شدم که نتونستم مکانیکو حذف کنم!
کلا حذف، کار خوبی نیست... باید ادامه داد!
فردا هم که از کلاس برگردم ریاضی فیزیک می خونم که این فصل رو مثل فصل قبل عقب نیفتم! حتی نرفتم برگه مو ببینم! می دونستم بد دادم! فصل بعد رو 20 میشم!! (دو نقطه دییی!)
پریروزسالار اومده میگه نوش جون!! میگم چی؟:)) میگه الکترونیک!
چه پست درسی ای شد!! برم سر اکترو... فعلا"!!
...............................................
راستی روز دانشجو گرامی باد !!!
خواستم بنویسم مبارک! بابام گفت "تبریک نداره... تو این روز سه تا از هم دانشکده ای های ما رو کشتن... جای گلوله هاش هنوز هست...وقتی خواستن جاشونو پاک کنن، دانشجو ها نذاشتن... بنویس گرامی باد!" گفتم چشم :)


نسیم

 
|
........................................................................................

Sunday, December 03, 2006

خدا
 
می خوام به زمان احاطه داشته باشم! سرشار از اطلاعات و قدرت باشم!
دوست دارم خدا باشم!
زود باش!!
...........................
خیلی از پیچیدگی های وجودمو نمی شناسم!
ترسناکه...


نسیم

 
|
........................................................................................

Home