Tuesday, June 24, 2008

استعدادِ ذاتی و فراهم بودن شرایطِ "تَقَل" یکی از مهم ترین موهبت های الهی ست که هر از گاه در اختیار بشر قرار می گیرد، و باید مثل سایر نعمت ها آن را به درستی بشناسیم و آنطور که شایسته است و خدا فرموده از آن بهره ببریم. کم توجهی به هر یک از هدیه های آسمانی و کوتاهی در پرورش جوهره های وجودیمان، باعث خشم و غضب پروردگار بوده، ما را ازاین نعمت ها محروم می سازد...
سُ، آفریدگار را به خاطر نعمت های فراوانی که در اختیارمان گذاشته سپاس می گوییم و با توجه به "شکر نعمت، نعمتت افزون کند"، میریم که داشته باشیم آخرین امتحان رو! ;)


نسیم

 
|
........................................................................................

Sunday, June 15, 2008

جزوه ی نهج البلاغه را کاغذ کاغذ دورم ریخته ام، ابی گوش می کنم، چشمم را می بندم، باز می کنم، می بندم، غُر می زنم... کولر اتاقها کار نمی کند هنوز... یا باید در اتاق باز باشد، یا از گرما نفسم بند بیاید! در اتاق که باز است، حریم خصوصی ام تهدید می شود... شاید دلم خواست چند لحظه سرم را بگذارم روی این کتابها، بروم در خیالم گشتی بزنم... نمی شود که هر کس از اینجا رد می شود سرکی بکشد!
به این فکر می کنم که چرا آدم آنقدر عجیب و غریب است که یکهو دلش می گیرد و اعصابش به هم می ریزد و دلش آهنگ می خواهد و خلسه و چشم های بسته... و آن وقت مجبور می شود دنبال دلیل بگردد برای "یکهو" هایش! می دانم از آن فکرهاست که تهش هیچ چیز نیست... غوطه می خوری فقط! می خواهم غوطه بخورم ... مثل وقتی که روی آب لم داده ای، گوشهایت می رود زیر آب و صداها مبهم می شود... چشمت را می بندی که خورشید پلکت را نوازش کند...
من که می دانم اگر این را پست کنم، یک لبخند پیروزمندانه می نشیند روی لبت، که مچم را گرفته ای! ;) (اگر اینجا اضافه نکنم که اشتباه کردی، به لبخندت ادامه هم می دهی!) ولی پستش می کنم، چون می خواهم این دیوارها که هر از چندی بین من و این صفحه بالا می آید فرو بریزد...
می دانم، فرق وبلاگ با دفترچه ی خاطرات مخاطبش است. و همه ی لذتش هم همین است... این خیلی دوست داشتنی ست که از آدمهایی خوشت بیاید و آنها هم وقتی صفحه ات را می خوانند، به نظرشان آدم جالبی بیایی! :) ولی جدا از این حس خوب، همیشه اینطور بوده که وقتی فهمیده ام کسی اضافه شده به اینها که فکرهای بلندم را می خوانند، نوشتن سخت شده برایم...

حالا این چرت و پرت های بی سر و ته اینجاست، که آشتی بدهد من را با خودم. همین.


نسیم

 
|
........................................................................................

Friday, June 13, 2008

جایی هست،
با دیوارهای قهوه ای و نارنجی،
میز و صندلی های چوبی،
آهنگ های قدیمی،
گلهای تزئینی کوچک،
شمع های همیشه روشن،
و اتفاق های قشنگ...
که راحت می شود عاشقش شد،
و در هوایش آرام گرفت...


نسیم

 
|
........................................................................................

Home