Monday, May 29, 2006

شیش!
 
مهدی فاصله اش از سطل آشغال زیاد بود! از همونجا پاکت آبمیوه اش رو پرت کرد طرف سطل ولی توش نیفتاد... من با یه قیافه ی عاقل اندر سفیه و حرکت سر به نشونه ی تأسف و اینا! با حالت مسخره ای گفتم: آفرین! آفرین!!!
پاکتو از روی زمین برداشتم که بندازمش تو سطل ( که نزدیکم بود) ولی...
توش نیفتاد!!! :(((
لازمه تو ضیح بدم هدفم صرفا" شاد کردن بچه هایی بود که اونجا از خنده ترکیدن؟؟


نسیم

 
|
........................................................................................

Wednesday, May 24, 2006

بدون شرح!
 
رفته بودم عینک آفتابی بخرم...
یه کم که گذشت، نگهبان پاساژ اومد دم در، از آقایی که قبل از من تو مغازه بود پرسید:
_ببخشید آقا، این ماتیز که جلوی در پارکینگه مال شماست؟
_نه... من موسو دارم!!!!
....................................
پ.ن: من که می دونم الان اصل ماجرا رو ول می کنین، می پرسین بالاخره عینک خریدی یا نه!!
نه پیدا نکردم! :(


نسیم

 
|
........................................................................................

Saturday, May 13, 2006

آبی
 
در راستای نوشته ی گلی ...
می خوام تکرار کنم:
" من آسمونم! "
حتی اگه کسایی باشن که آبی بودنو باور نکنن!
............................
پ.ن: می فهمم دوست من ، می فهمم!


نسیم

 
|
........................................................................................

Home