Saturday, August 29, 2009

* زندگي يه كم پيچيده شده. تا حالا تو شرايط مشابه نبوده م.
* دوستام يكي يكي ميرن، هيجانش مال اوناس، همذات پنداري و ترس و دلتنگيش مال من! شورشو در آوردم واقعا"!
* با ثمين دعوام شد چون اس ام اس غير ضروري زده بود! آيم گويينگ كريزي رسما"!
* نمره ي پروژه م هم رد شه، ديگه صدايي ندارم از دانشگاه. نمي دونم اسم اينجا رو عوض كنم يا آدرسش رو...
* ماه رمضون امسال از هميشه رو اعصاب تره! باز سالهاي پيش يه جو خوبي داشت... "ربنا" رو دوست داشتم گوش كنم... بعدشم بريم بيرون چرخ بزنيم و حليم بخوريم و ... امسال ولي تنها چيزي كه مي فهمم ازش، اينه كه وقتي بيرونم نمي تونم چيزي بخورم و معده م درد مي گيره و حوصله ي كارامو ندارم. وقتي هم افطار ميشه، ديره و ترافيكه و...
* از بس مي ترسيدم بيكار شم يه عالمه كار ريخته م سر خودم و كلي كار ديگه هم تو برنامه س! سه شبه كه درست حسابي نخوابيدم و الانم به جاي خوابيدن دارم بعد از صد سال وبلاگ آپ مي كنم!!
چيه مگه؟ حالا يه شب هم غرغر بشنويد! هميشه كه نميشه به به و چه چه كنم! اصلا" وبلاگ به همين يه درد مي خوره! اعصاب ندارما!




نسیم

 
|
........................................................................................

Tuesday, August 25, 2009

چه بگويم؟
گاهي هست حرفِ دل هايي كه هوس نوشتنشان باشد، ولي غم تلخ اين روزهايمان آنقدر نافذ است كه انگار بديهي ست هر چيز ديگري بگويم خيانت كرده ام.
اين سكوت براي همين به جان خودم و صفحه ام افتاده... واگرنه يكي از بهت آور ترين شرايطي كه هرگز فكر نمي كردم، احاطه ام كرده و باز هم بايد تصميم سختي بگيرم... نوشتن مي توانست كمكي باشد، كه حالا ديگر نيست...


نسیم

 
|
........................................................................................

Home