Tuesday, May 15, 2007

بیست کیلومتر؟؟
 
سر کلاس الکترومغناطیس:
_ نسیم! می دونستی پای راستت در هر روز بیست سی کیلومتر بیشتر از پای چپت راه میره؟
_ جدی میگی؟؟
_ آره! بهش دقت کن!
نگاهش کردم...
پای راستمو انداخته بودم روی پای چپ... داشتم به جلو و عقب تکونش می دادم! :))
فقط سرمو انداختم پایین که خانم وظیفه شناس نبینه چه طوری از خنده می لرزم!!! :)))


نسیم

 
|
........................................................................................

Wednesday, May 02, 2007

هرچه باشد او گل است...
 
1. دیروز پارک نیاوران بودم... کوچه ی یاسشو دیدی؟ فوق العاده ست :)
یه راهروی باریک... که عطر یاس های بنفشِ دو طرفش مستت می کنه...
آروم از وسطشون رد شدم... انگار می ترسیدم حباب نازک خوشبویی که توش پرواز می کنم، با یه حرکت ناگهانی بترکه!
بهشت باید همچین جایی باشه! :)
.........................................
2. چند روز پیش مهمون داشتیم... آقاهه(!) تازگیا قیصر امین پور رو دیده بود :)
یادم افتاد که چه شعرای ساده و قشنگی تو کتاب فارسیمون داشتیم ازش! چه قدر دوستشون داشتم...
شعری که از چهارم پنجم دبستان تو ذهنم مونده بودُ برای خودم خوندم:
غنچه با دل شکسته گفت: زندگی، لب ز خنده بستن است، گوشه ای درون خود شکستن است!
گل به خنده گفت: زندگی شکفتن است، با زبان سبز راز گفتن است.
گفت و گوی غنچه و گل از درون باغچه، باز هم به گوش می رسد.
راستی تو چه فکر می کنی؟ کدام یک درست گفته اند؟
من که فکر می کنم، گل به راز زندگی اشاره کرده است.
هرچه باشد او گل است! گل یکی دو پیرهن، بیشتر ز غنچه پاره کرده است!
........................................
3. من: شبنم گفتم بهار گفت دلش می خواد ببینتت، چون میگه باحالی؟!
شبنم: آره گفتی! دوباره هم بگی اشکالی نداره!
من: :))))
........................................
4. آنتی بیوتیک عجب چیز بیخودیه! آدمو از کار و زندگی میندازه! :(


نسیم

 
|
........................................................................................

Home