Saturday, February 11, 2006

آخرین روز تعطیلات (؟!)
 
امروز رفتم کلکچال...
_هوا عالی، آسمون آبی و آفتابی،کوه زیبا و پر برف،آبِ چشمه ها خنک و زلال، زندگی ساده و خالی از تظاهر بود! :)
_بیشتر مسیر رو باید از توی یخ و برف می رفتیم. زمین لیز بود و راه رفتن مشکل! حدود یک ساعت مونده به پناهگاه خسته شدم و به نفس نفس افتادم... یه آقایی از کنارم رد شد، گفت: تلاش کن! ( از اونجایی که "تلاش" بحث داغ روزه) حسابی کم آوردم!!
_نیمرو و لوبیا تو رستورانِ مجهزِ! پناهگاه (بعد از کلی پله ی رو به بالا که تا لحظه ی آخر نفس آدمو می گیرن!) حسابی چسبید! (آش نداشت!! واقعا" که!)یخ شکن هم خریدیم ، در نتیجه تو مسیر برگشت همه ی قدم ها تحت کنترل بود! خیلی حال داد ! :)
من عاشق کوهم... و اون همه منظره ی بکر دوست داشتنی!
از اونجایی که همه آخر نوشته هاشون نتیجه گیری دارن، منم بازی! :
تنیجه گیری ورزشی: یخ شکن، دوستت داریم!!
نتیجه گیری عرفانی: اون آقاهه، یه نشونه بود...
نتیجه گیری فلسفی: اگه با تردید قدم برداری، لیز می خوری


نسیم

 
|
........................................................................................

Home