Home etc.
|
Sunday, November 12, 2006
این سؤال لعنتی... یه بار دیگه صورت مسئله رو نوشتم... چند بارم خوندمش که مطمئن شم چیزی رو از قلم ننداختم... همه ی اطلاعات رو کلاسه کردم... و بلند بلند برای خودم تکرار کردم... کمه خدا! اطلاعاتش کمه! حل نمیشه!! :(( دوباره همه چیز رو نوشتم... خوش خط... تمیز... هر چیزی که ممکن بود بهش مربوط باشه رو هم اضافه کردم! متناقضه! هر خطش با خط بعدی متناقضه! :(( دیگه از دوره کردنش حالم به هم می خوره! این سؤال لعنتی روزامو خاکستری کرده! حتی نمی تونم پاکش کنم!! خسته ام! کاغذای مچاله شده، مدادای شکسته، یه مغز مستاصل و یه سؤال حل نشده! این، کل ماجراست! از من نپرس چرا نگاهم دوره! نپرس چشمام پشت تخته ی کلاس، پشت نوشته های گچی، تو راهرو ها، دنبال چی می گرده! نپرس چرا هر روز فاصله ام با ماشین جلویی کمتر میشه و ترمزام شدیدتر! نپرس... فقط یه کاغذ به من بده! یه مسئله هست که باید حلش کنم! ............................ پ.ن 1: نه می دونی سؤالم چیه! نه می دونی باید از کجا شروع کرد و ادامه داد... حدس هم نزن! فقط رد شو! همین! گازشو بگیر و .... !! پ.ن 2: کجایی پس تو؟؟؟ تو هم می دونی سؤالم چیه، هم می دونی راه حلش چیه، هم می دونی آخرش کجاست! نمی خوای کمک کنی؟؟؟؟؟؟؟ نسیم | 4:38 AM |
|