Thursday, November 06, 2008

این دختره خل شده! هی می شینم براش توضیح میدم که هر اتفاقی هم که الان براش بیفته کلی پیامدهای خوب داره، کلی تجربه ی تازه داره، کلی هیجان کشف نشده داره، کلی راه داره برای رسیدن به اونی که می خواد بشه... هی می شینم برای بار دهم و صدم و هزارم بهش یاد آوری می کنم که همیشه معتقد بوده و هست که خوشبختی هزارتا مسیر داره. (آخه اگه نداشت چه طوری ممکن بود تا الان خوشبخت ترین باشه؟) و تک تک این راه هایی که جلوی پاشن، یکی از همون هزارتان... هی ازش می پرسم تا حالا کجای زندگیش به بن بست خورده که الان دومیش باشه؟ آخه آدم اینقدر بی اعتماد؟ اینقدر ناشکر؟
خودشم هر دفعه شرمنده میشه ها! ولی فرداش باز نگرانه...
الانم نشسته اینجا، ضربان قلبش از استرس ناهماهنگه... بی تابه... یه لحظه می خنده، لحظه ی بعدش می زنه زیر گریه.
از دستش عصبانی ام...
.
پ.ن: واضحه که این دختره و من جفتش خودمم دیگه؟


نسیم

 
|
........................................................................................

Home