Wednesday, October 22, 2008

از توی آسانسور دو نقطه دی میشم، میام خونه...
1. با هیجان تعریف می کنم که یه چیزی می خواستم بخرم و 75 تومن رو 55 تومن داد و ...
2. با روی باز و لبخند گشاد به شبنم میگم از اتاقم بره بیرون که درس بخونم...
3. بابا براش از این ایمیل فورواردی ها اومده، مامان میگه خیلی جالبه، بشین ببینش. می شینیم با هم می بینیمش... از خودم علاقه و شعف و از همین مزخرفات نشون میدم...
آخرش میگم خب دیگه! من می خوام درس بخونم :) [با همه ی این حرفا، بازم] مامان میاد بغلم می کنه، میگه چرا عصبی ای؟ ;)
.
آخه من عاشقتم که اینقدر منو می شناسی خب! :*


نسیم

 
|
........................................................................................

Home