Sunday, August 24, 2008

تقریبا" دو سه ماه پیش بود که رفته بودم پیش نیوشا... تو اتاقش یه کاغذ زده بود به دیوار..."چه" که رفته بودیم، نوشته بودیمش... بالای صفحه خط خودش بود: "آدم هایی هستند که روز آدم را روشن می کنند... " (و چند خطی راجع بهشون نوشته بود، با همون نثر خاص دوست داشتنیش)
پایین صفحه خط من بود: "فکر نکنم با واقع بینی ام در تضاد باشد؛ اینکه دل من همواره امیدوار است که فردا حتی زیباتر از چیزی باشد که امروز تصورش می کند..."

.
حالا می خوام برای خودم تکرارش کنم! برای من این امید هیچ وقت واهی نبوده... می خوام فکر کردن به اینکه "فردا چه شکلیه" رو تعطیل کنم، فقط راهمو برم و نفس بکشم و بخندم و لذت ببرم... :)
.
.
پ.ن: راستی! چه خوب که آدم هایی هستند که... :) :*


نسیم

 
|
........................................................................................

Home