Wednesday, December 12, 2007

من همچین آدمی ام!
 
1. این کلاس تاریخ علم خداس! جالب و مفرح! (:دی) همیشه بعد از کلاس حالم خوبه :) درس که همه ش مثل داستانه، وسطشم انقدر می خندیم که یاد سال اول می افتم... چه خوشی می گذشت سر کلاسا! :دی (سه هفته ست می خوام بیام بگما! (حالا چقدرم مهمه!) حوصله م نمیاد)
2. بذار یه چیزی برات تعریف کنم بخندی:
با یکی از دوستام سوار تاکسی شدیم، خیلی هم دیرمون بود... وسط راه آقاهه گفت اشکال نداره 4 لیتر بنزین بگیرم؟ ما گفتیم دیرمونه. فرمودن پس اگه وسط راه موندیم با خودتونه! خلاصه تشریف بردن بنزین گرفتن... می خواستم بگم پس چرا می پرسی؟:)) انقدر طولش داد که ما خواستیم کرایه رو بذاریم و پیاده شیم... ولی تا در رو باز کردیم اومد گفت ای بابا اومدم و پیاده نشین و اینا! سوار که شد، برای آقایی که جلو نشسته بود با صدای محزون و تاثیرگذاری تعریف می کرد که چقدر بد شانسه و یه بار که ماشینو سپرده به یه مسافری رفته بنزین بگیره، برگشته دیده یارو نیست و دخلشم نیست و این حرفاا. آقای جلویی گفت خب شما نباید اینکارو بکنی، شما مثلا منو از کجا می شناسی؟ ایشون با لحن حکیمانه ای فرمودن: من همه رو می شناسم... همینجا ما می خواستیم دفترمون رو در بیاریم و جملات حکیمانه شون رو یادداشت کنیم :)) در ادامه، برای آقای جلویی (با صدای آروم و گرفته و جنتلمنانه) تعریف می کردن که: "یکی چک داشت دست من، گفتم این امانته. هر وقت داشت میاره میده ، نداشت هم بعدا"! یعنی می خوام بگم که من همچین آدمی ام!"
چند صحنه ی تاثیرگذار دیگه هم از ایشون شاهد بودیم که توضیح می دادن چنین آدمی اند و ما کم مونده بود اشکمون دربیاد وسط خیابون! یه بار هم رو به ما فرمودن: آبجی (وای که این کلمه و مشابهاتش منو به مرز کهیر می رسونه!)، شما درس می خونین؟ گفتیم بله! فرمودن: درس اگه به درد می خورد، من الان پشت فرمون نبودم. فوق لیسانس برقم! همین جا بود که من خیلی عمیق به فکر فرو رفتم که عجب دوره ای شده! قدیما سوار تاکسی که می شدی لیسانس بودن... و معلومه تا چند وقت دیگه که سوار شی دکترن! ;) من و دوستم سکوت کردیم که این بحث مفید جامعه شناسی بیشتر باز نشه.
اومدیم از محضرشون مرخص شیم که من یه هزاری دادم خدمتشون، فرمودن دو نفرین؟ به سلامت! گفتم نفری 350 میشه ها! با لحن جدی فرمودن نه 500 تومنه. گفتم ولی من همیشه 350 میدم... با نگاه خیلی خشن و با صدای بلند فرمودن نخیر خانوم 500 تومنه!
ما هم پیاده شدیم و ضمن لعن و نفرین، نیم ساعت خندیدیم به کسی که "همچین آدمی" بود!
(چه طولانی شد! شرمنده ولی خیلی جالب بود برام)
3. میرم دستمو بشورم یه چیزی بخورم... بعد میرم آشپزخونه یه کم هله هوله برمیدارم... از جلوی تلویزیون رد میشم که ببینم چه خبره... برمی گردم سمت اتاقم... تمام این مدت شبنم فاصله ی دقیق یه متری رو رعایت می کنه و حرف می زنه!! وایمیستم... وایمیسته! یه قدم میرم جلو... میاد جلو! چپ چپ نگاهش می کنم...
من: جایی از تو به من وصله؟!
شبنم: اوهوم... قلبم!
من: :)))))) دو نقطه ایکس! دو نقطه ستاره!
4. می دونم دلم برای این روزا تنگ میشه... می دونم :)



نسیم

 
|
........................................................................................

Home