Thursday, August 02, 2007

یکِ بامداد
 
به نظرم غریب می آید نوشتن...
می دانم، مثل شک کردن به بدیهیات است... وقت هایی هم هست که تعجب می کنم "نسیم" به من مربوط است.
فکر نمی کنم... می گذرد...
.........................................................
1. به پدر روحانی از اینجا تبریک میگم. چند بار خواستم برم، هر بار یا من نمی تونستم، یا ایشون نبودن، یا وقت نبود! بهترین ها رو آرزو می کنم براشون :) علم، لبخند، طراوت...
2. احمقانه ست که این دختر بچه بر خلاف کودکی هایش هم از تاریکی می ترسد، هم از ارتفاع!
3. همه چیز خوب است... مشکل فقط این است که "ایده آل" هم از ایده آل های من کمتر است!





نسیم

 
|
........................................................................................

Home