Sunday, April 01, 2007

من و همه ی تردیدهایم...
 
ننوشتن هم وسوسه ی عجیبی ست... وقتی خماری اش به فین فین می اندازدت... یا وقتی خماری های دیگر را پای این یکی می نویسی و ککت هم نمی گزد که نه تو گوش هایت دراز است و نه همه ی آنهایی که می خوانند این چرندیات را!
تعطیل نکردنش (وبلاگ را می گویم) فقط به این خاطر است که هر از چندی این وسوسه ی تُرش را مزمزه کنم که به عنوان آخرین نوشته، رُک ترین دلگیری هایم را به سر و صورت کسانی که از بخت بدشان از این متروکه رد می شوند، پرتاب کنم و به زمین و زمان بد و بیراه بگویم ... که نمی دانم پای کدامشان روی دمم گیر کرده است که گاهی مثل گرگ زوزه می کشم! (خودم هم جزو همان زمین و زمانی ام که...)
باری... تعطیلات عید هم دارد تمام می شود و من هستم و آن حوض پر خاطره و آن راهرو های کم نور و کلاس هایی که در تک تکشان زندگی کرده ام... من هستم و تصمیمات بزرگ! من و روزهایی که نمی دانم می خواهم تمام شوند یا کش بیایند!
من و رؤیاهای صورتی و همه ی تردیدهای بی پایانم...


نسیم

 
|
........................................................................................

Home