Sunday, July 03, 2005

کنکور
 
تمام روزها و لحظه های پارسال یادمه، هر بار در کشوی میزمو باز می کنم یه کاغذ پر از اشک و خستگی، یا شادی های زود گذر یه کنکوری مصمم ،از بین وسایلم میفته بیرون که سند عبور ازاون روزای سخته...
یکی از بهترین دوستام کنکوری بود... و نگرانی هام باعث شد همه ی هفته ی گذشته رو با یاد اون دغدغه ها و سختی ها و فشارها بگذرونم! بازم کنکور گذشت و عده ی کمی از اون میله ها رد شدن و یه سری بهش دچار...
این شعرو پارسال نوشتم! وقتی که از فشار این زندان کذایی، نفس های عمیق رو فراموش کرده بودم!
تو روزایی که خیلی خسته بودم! خسته و نا امید و دلتنگ...
برای روزهای سرد بارانی دلم تنگ است
برای کوچه های خیس نورانی دلم تنگ است
برای ساحل نرم شنی در آفتاب داغ،
برای جای پای آب ، به روی ساحل و مهتاب
دلم صد رنگ می خواهد و یک صفحه
دلم یک ساز می خواهد و صد نغمه
دلم یک راه می خواهد به سوی نور
دلم پرواز می خواهد به جایی دور
دلم درگیر دفترها و کاغذهاست
دلم درگیر آدم ها و آدم هاست
دلم هر شب، صدای باد رقصان را میان برگ های سبز،
همانند صدای شب پره نشنیده می گیرد
دلم هر روز، برف و باد و باران را، قدم های بهاران را،
به پشت پنجره نادیده می گیرد
دلم شوق نوشتن داشت
تب و تاب تپیدن داشت
پر و بال پریدن داشت
دلم اکنون میان خط و انتگرال زندانیست
میان بیت های شعر، پر از نکته، ولی خالیست
دلم در حسرت اوج است
دلم در حسرت ساحل، پس از دریای پر موج است
دلم در حسرت قله، پس از این راه سخت و دور،
دلم در حسرت پایان کنکور است...


نسیم

 
|
........................................................................................

Home