Sunday, May 08, 2005

نفس عمیق
 
امروز نشسته بودم وسط بهشت... وسط بوته ها و شاخه های با طراوت جوونه زده, وسط سنگهای ریز و درشت و گلهای رنگارنگ. چشمامو که می بستم از بوی خنک چمن مست می شدم! دستمو که رو زمین می کشیدم , نبض طبیعتو لمس می کردم! وقتی شاخه های رها تو دست باد, سایه ی سبکشونو می انداختن رو صورتم , از روزنه های باریک آسمون گرمای زندگی بخش خورشیدو حس می کردم!... یه تار ظریف نقره ای این سر بهشتمو به اون طرفش وصل کرده بود... چه صفای یکپارچه ای ! شقایق های وحشی لا به لای سبزه ها پراکنده بودن! چه زیبایی با شکوهی! ... شازده کوچولو چه صمیمی بود ! طبیعت منو هم اهلی کرده :)
امروز که باز هم شکوه ساده ی طبیعتو دیدم , یادم اومد که چه قدر از ریا و پیچیدگی آدما خسته و دلزده ام! یادم اومد که چه قدر برای نفس های عمیق تو یه هوای رقیق و پاک دلتنگم! یادم اومد...


نسیم

 
|
........................................................................................

Home