Monday, April 25, 2005

نامه ی سر گشاده به جواد!
 
هی با تو ام!! خیلی نامردی! آره می دونم سلام نکردم .. ولی اول باید خواهش کنی!! تازه رو زانو!
من باید آخرین نفر بدونم دیگه؟ (اونم من که اینقدر بخشاینده ام!) حتما" می خواستی بری, بعد بگی رفتم ! دو نقطه دی!!!
الهی اون یه پای روی زمینت هم بره هوا, با مخ بیای پایین! البته منظورمو که می فهمی؟ یعنی خوش بگذره! :))
می خوای بری اونجا منزوی بشی که چی؟؟ نهالو چی کارش کنم بدبخت؟!
فقط کافیه به زودی سر و کله ات پیدا نشه, چیزایی ازت می نویسم که دیگه روت نشه برگردی! جون تو دروغگو نیستم!! آقا تو نهار ماشینتو نده, ببین چه جوری از گلوت (همون که انزوا گیر کرده توش!) می کشم بیرون! دو نقطه...این دفعه پی!
اصلا" من یه سوال دارم! نه جون تو فقط یکیه! ... خب بابا!!! چون تویی دو تا می پرسم!
اول اینکه می خوای بری تو اون لونه موش چه غلطی بکنی؟ نه! برنامه ات چیه؟؟
دوم اینکه... هیچی!!! آقا هیچی دیگه! هیچی!
البته اصلا" به من مربوط نیستا ! ولی مسئله اینجاست که وقتی به خودم گفتم که به من هیچ ربطی نداره, دیگه دیر شده بود!!!
جویده و رنده و پوره شده اش اینه که شنبه در حالیکه چهار دست و پات بالاست, میای خواهش می کنی چهار سال ( به نیت همون 4 دست و پا!! ) تحملت کنیم! می فهمی؟!


نسیم

 
|
........................................................................................

Home